جدول جو
جدول جو

معنی مرغ انداز - جستجوی لغت در جدول جو

مرغ انداز
(مُ اَ)
ناجاویده فروبردن لقمۀکلان را به حلق که آن را به عربی بلع گویند، و این کنایه از شخصی است که دندانهایش ریخته باشد. (از آنندراج). عمل فروبردن و در حلق انداختن و بلعیدن. (ناظم الاطباء) :
مرغ را با دو پنجه چون شهباز
داشت چندانکه کرد مرغ انداز.
میریحیی شیرازی (از آنندراج).
می تواند کرد مرغ انداز یکجا فیل را
دانه ای هر کس تناول کرد از خوان طمع.
محمدحسین شهرت (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرخ انداز
تصویر چرخ انداز
کمان گیر، کمان دار، تیرانداز
فرهنگ فارسی عمید
(نَنْ دَ / دِ)
شمخالچی. (ناظم الاطباء) ، منصوب شدن. (ناظم الاطباء).
- ، قائم و مستحکم شدن. (ناظم الاطباء).
- برقرار کردن. مستقر ساختن. ثابت کردن. (ناظم الاطباء).
- ، مستحکم کردن. (ناظم الاطباء).
- برقرار ماندن، ثابت ماندن. برجای ماندن:
چون این و آن شدند جهان ماند برقرار
او بر بقای خویش و فناهای ما گواست.
ناصرخسرو.
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت برقرار.
سعدی.
، تغییرناپذیر، بی حرکت، یکسان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ رَ / رِ)
کماندار را گویند. (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء) ، تیرانداز استاد شخ کمان. (انجمن آرا). آنکه کمان سخت تیر اندازد. (آنندراج). تیرانداز. (ناظم الاطباء). کسی که با کمان سخت تیر اندازد. (فرهنگ نظام). تیرانداز ماهر و قویدست:
شهاب وار چوتیر از کمان خود رانی
ثنای شست تو گوید سپهر چرخ انداز.
نجیب الدین جرفادقانی (از انجمن آرا).
جوانی به بدرقه همراه من بود، سپرباز، چرخ انداز، سلحشور و بیش زور. (گلستان).
رجوع به چرخ و چرخ اندازی شود
لغت نامه دهخدا
(ریمْ)
سخن گو. متکلم، دوندۀ در سخن دیگران. عیار در سخن
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
اندازندۀ منی که آب مرد و زن باشد، دوراندازندۀ کبر و خودپسندی. روی برگرداننده از خودخواهی و عجب:
منی انداز باش چون مردان
گر نه ای زن، منی پذیر مباش.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اندازندۀ مین، نوعی سلاح جنگی که مین پرتاب میکند. رجوع به مین شود.
- کشتی مین انداز، نوعی کشتی جنگی که دارای دستگاه رهاکننده مین در دریا است
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ)
مردافکن. قوی. پرزور:
باده ای بود سخت مردانداز
شد حسابی ضرورت از آغاز.
اوحدی (جام جم ص 37)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رو انداز
تصویر رو انداز
آنچه که به هنگام خواب بر روی خود اندازند مقابل زیر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از روی ناز و نخوت و مستی و یا شور و حال سر خود را به هر جانب حرکت دهد، آنکه سر خود را در راه رسیدن به مقصود فدا کند از جان گذشته بیباک، سرافکنده، پارچه ای که زنان بر سر اندازند مقنعه، تیر بلند و ضخیمی که بر فراز دیوار اطاق یا پیش ایوان اندازند و سر تیرهای دیگر را بر بالای آن گذارند، کناره و فرشی باریک که بر بالای اطاق عمود بر فرشهای دیگر گسترند، بحری از اصول هفده گانه موسیقی در قدیم صوفیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخ انداز
تصویر چرخ انداز
((چَ. اَ))
تیرانداز، کمانگیر
فرهنگ فارسی معین
تیرانداز، کماندار، کمانگیر، چرخچی، کمانگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیرانداز، تشک
فرهنگ گویش مازندرانی